شام اخر...

ما چند تا دوست بودیم دوران بچگی با همه خوب و بدیهایش زود گذشت مثل باد .تنها چیزی که با قی موند خاطره هایی بودن که از ما چند نفر بر جا مانده بود نفر اول زود راه زندگیشو پیدا کرد با اولین خواستگار ازدواج کرد ماندیم من و3نفر دیگر نفر دوم ادم عجیبی بود قلب رئوفی داشت اما زود بروز نمیداد یک روز امد وگفت من هم رفتم به همین سادگی .من و نفر دیگر فارغ از دنیای اطرافمون سرگرم زندگی بودیم با نفر اخر من اخت شده بودم یه جورایی بهش وابسته شد بودم فکر تنهایی زندگی بدون او مرا دیووانه میکرد وبلاخره ان روز شوم رسید گفت دارد چمدانهایش را میبندد و برای همیشه میرود میدانستم دیگر بر نمیگردد اینجا را دوست نداشت وقت رفتن نه گریه کردم نه خنده .در خانه ام  مثل همیشه 2بشقاب سر میز گذاشتم اما واقعیت این بود که شام را من به تنهایی سرو کردم گرچه غذاها مزه شور اشک رو میداد

دلم میخواد ...

دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام

دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست

از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم می‌میرم تو کجایی من باز بی قرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم .. باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم



۲ داستان کوتاه...

پسر جوان پیرمرد را به دیوار چسبانده بود و ناسزا می‌گفت. 

 پیرمرد تقلا می‌کرد تا خودش را از دستان پسر رها کند.  

چند رهگذر کنار پیاده‌رو ایستاده بودند و  تماشا می‌کردند.  

مردی تنومند جلو رفت. آن‌ها را جدا کرد، یقه پسر را گرفت و  

با عصبانیت فریاد زد: «خجالت بکش سن پدرتو داره».  

پیرمرد که چشم‌هایش پر از اشک بود با صدایی لرزان گفت: 

« آقا ولش کنین پسرمه!»   

  

 

 خنده و گریه(داستان کوتاه)

مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد
دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست
اینقدر می خنداندت تا غمت یادت برود
مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم . . .

 

آنه!

آنه!

تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت 

در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود.

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت.

آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور 

دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود.

آنه!

اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری

 در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن

 در انتظار توست در انتظار توست.

 

 

یادتونه؟.... واسه زنده شدن خاطرات گذاشتم صدای گوینده ش 

هنوز یادمه...

سرکاری

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

هـرگــاه...


هـرگــاه از شدت تنهـــایـی ،بــه سـرم هــوس اعــتـمــادی دوبــاره می زنــد ،

خنــجــر خـیــانــتی را کــه در پشـتــم فــرو رفـتــه

در مـی آورم ، می بــوسمـش ،
...
انــدکـی نـمــک بــه رویــش میــپــاشــم

دوباره بر سرجایش می گذارم ،

از قـــول مــن بــه آن لـعـنـتـی بـگـویــیــد ،

" خیالــــش تــخــــت " ...

مــن دیــوانــه هنــوز ، بــه خنـجــرش هــم وفــادارم ......!!!!

پ ن پ 1

ساعت 7 صبح داییم به گوشیم زنگ زده برداشتم میگم: بــــــــله!؟

میگه اِ خواب بودی؟

پـَـَـ نَ پـَـَــــ سر صبحی صدامو شکل داریوش کردم حال کنی!

****************

دوستم اومده صاف رفته نشست رو بالشم! میگم:راحتی‌؟ میگه: بلند شم یعنی‌! میگم: پـَـَـ نَ پـَـَـــ بشین قالب باسنت شه یه موقع گم شدی واسه تشخیص هویت ازش استفاده کنیم

******************

رفتم مغازه دارو سوسک کش خریدم . میگم بریزم زمین اینو؟یارو میگه پَـــ نَ پَـــ صبح ظهر شب با یه لیوان آب بده سوسکه بخوره

*****************************

دارم فیلم میبینم ... زنه توش بیکینی پوشیده...

مامانم اومده میگه فیلم خارجیه؟

پَـــ نَ پَـــ مختار نامست یه چند قسمتش تو سواحل انتالیا فیلمبرداری شده

**********************

دارم سبزی خورد می کنم ... دستم بریده ... میگم مامان چسب داری؟

میگه دستتو بریدی؟!

پَـــ نَ پَــــ می خوام کارم تموم شد دوباره سبزیارو بچسبونم!

*******************

به دوستم زنگ زدم میگم ماشینم روشن نمیشه میگه استارت میزنی روشن نمیشه؟میگم پَـــ نَ پَــــ وقتی ازش خواهش میکنم روشن نمیشه

***********************

تو صف بربری نوبتم شده یارو میگه بربری میخوای؟ پَـــ نَ پــَـَـَـــ اومدم از شاگردت تایپ یاد بگیرم

***********************

کلاغه به روباهه میگه:گفتی آواز بخون که پنیر از دهنم بیافته؟ روباهه میگه:پـَـَـ نَ پـَـَــــ می خواستم واسه آکادمی موسیقی گوگوش ازت تست بگیرم

سال نو مبارک...

سیب شود رویتان،سرخ و سپیدوقشنگ.سبزشود جانتان،سبزوبلندوکمند. سیرشودکامتان،ازکرم کردگار.سکه شود کارتان، روزیتان برقرار.
ماهی عمرت بود ،پرحرکت پرتلاش.غم بشودسنجدی، رخت ببندد یواش.پرزحلا وت شود،چون سمنوزندگی، غرق سعادت شود، شیوه این بندگی.  سال نو  مبارک