السلام علیک یا اباعبدالله...

چهل روز گذشت. نه اشک‎ها در چشم دوام آوردند، نه حرف‎ها بر 

 

 زبان! روایت درد، آسان نیست. خاکهای بیابان می‎دانند که سیلی 

 

 آفتاب یعنی چه؟تشنگی را باید از ریگ‎های ساحل پرسید تا بگویند 

 

 آب به چه می‎ارزد؟ 

  

 

عبد توام اگر ز کرم باورم کنی 


پا بر سرم بنه که ز عالم سرم کنی 


یا همچو شمع سوخته کن، قطره قطره آب
 

یا شعله ای ببخش که خاکسترم کنی 


عمری به زخم های تنت گریه کرده ام 


تا وقت مرگ، خنده به چشم ترم کنی

نظرات 4 + ارسال نظر
فاطیشی! جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ http://fateme.blogsky.com

samane یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ

لینکت کردم عزیززززززززززززززم

حمید یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ

سکوت

زهرا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ http://jojo1372.blogsky.com/

من که تغییری نمی بینم اینجا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد