داستانه باحال...

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه،زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد. همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده.." مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم! زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه‌کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم، در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم!!!!
نظرات 4 + ارسال نظر
دختر کاغذی(دریا) یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 ب.ظ http://zinat.blogsky.com

سلام سمانه جان من که آدرس جدید وبمو گذاشتم به این وبم سربزن منتظرتم مهربونم.دختر کاغذی

fatishmas یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

سمانه جان واقعا وبلاگ زیبایی داری ضمن اینکه داستان نکته داری هم به این زیبایی افزوده

حمید جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ق.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

این قشنگ ترین پستی بود که تا بحال دیده بودم

با اجازت من هم پستش میکنم

حمید جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ق.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام مجدد


من لینکتون کردم و خیلی خوشحالم که شما را یافته ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد